همه چیز عادی می شود. یا لااقل من سعی می کنم اینطور‌ وانمود کنم. سعی میکنم برایم مهم نباشد در زندگیش چه خبر است. یا اینکه من تنها شده ام. سعی میکنم انقدر دورم را با پسر شلوغ کنم که به خودم ثابت کنم به او نیاز ندارم. ولی راستش را بگویم، هر روز صبح که بیدار می شوم یک لحظه به این فکر میکنم که دیگر نیست، و خیلی برایم غیر قابل باور است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها